لحظه ها عریانند

ساخت وبلاگ
مامانم اینا تو یه روستایی خونه ساخته بیدنخونه هه رو فروختن رفتن یه کم اونور تر یه دارقوزابادِ ديگه اي خونه خريدنبخر بفروش شامل كار اداري ميشه كه تو نزديكترين شهر به اون روستا انجام ميشهشايان ذكر است حضور مادرم براي انجام پروسه اداري نيازي نيس و حضور و امضاي بابام كفايت ميكنهاسباب كشي هم انجام شدهحالا داشته باشيد كه اينور ماجرا ؛ تو شهر ما، برادرم مشكل جسمي مفصلي پيدا كرده و مونده خونه استراحت مطلقو مامانم اينا :::: فقطططططط تلفني احوالشو پرسيدناين چند روزه  ك تعطيل بود رفتيم روستاي ننم؛در بدو ورود متوجه ي  حضور دو عدد مهمان چترباز از دوستاي قديم ننم بودمخيلي ملو دعواش كردم  كه :( چه نشسته اي ك گل پسرت حسابي شَل و پَلِِپاشو بيا لاقل نون برا خونه شون بگيريد!!!طبق معمول بمن وقعي ننهيديكشنبه مهموناش رفتنيكشنبه شب همراه ما اومدن يه جا تفريح تا دوشنبه بوديمهر چي اصرار كردم راستش هر چي دعواش كردم كه لاقل الان بيا بريم ساري، نيومد، ميگه كار اداري برا خريد و فروش داريم! خو تو لاقل بيااااااافك ميكنين چرا نمياد عيادت داداشم؟؟؟؟چون سه شنبه يه گروه ديگه از دوستام دارن ميان روستااين گروهي كه ميگه چهار تا زن بيكار معلم هاي بازنشسته عين خودش هستن تلفيقي از دو سري دوستاش هستن ك فقط بجهت بهره و استفاده تجميع شدن يه ماشينه ميخان برن خونه مامانميعني جيييييييغم ميادانقدر رفيق بازه رفيق بازه رفيق بازه هر كي جز اين باباي خنگه من؛ شوهرش بود صد در صد طلاقش داده بودهر چي ميگم ابن همه ك اينا ميان   تو چرا نميري؟ مزخرف ميبافه و اگه خيلي اصرار كنم بفهمونم ك داره الكي ميگه؛ ميگه( تو چيكار داري)بهش گفتم لاقل بيايين ٤ صبح ميري بيمارستان دفترچه ميذاري نو لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 125 تاريخ : جمعه 21 مرداد 1401 ساعت: 17:46

ساعت نه و نیم بیدار شدم صبونه زدیم رفتیم داروخونه یه قرص گرفتیم بردیم برا مادرشوهرمادرشوهر یه بند از شوهرش گله کرد؛ یکیش اینکه: چرااااا پدر شوهر از پسر اولیم و زنش خوشش نمیاد( همون ک زن هزارم گرفته ؛ همچین چیک تو چیک زنشه دل هر بیننده ای رو به جوش و خروش و استفراغ میندازه والا) چ برسه ب پدرشوهرماخه همه ما دختر پسرا و عروسا و دومادا اونجاییم فقط اون دو تا عوضی چسبیدن تو کان همدیگهیکی ندونه فک میکنه برادرشوهرم بعد از هزاران زن ناجنس این بار عشق زلال شو پیدا کرده و ب وصال یار آسمانی رسیده ؛ نمیدونم بهتون گفتم یا نه اما همین یکی دو ماه قبل زن اجنبی برده خونه خالی.... همه ما ها فهمیدیم جز اون عروس خانم شهمچینم عروسه یعنی جاری جان اهل منم منمِ كفر همه رو با رفتاراي مغرورانه ش دراودرهالغرضبه مادرشوهر گفتم: پدر شوهر اختيار دل خودشو داره هر بچه اي شو ميخاد بيشتر هر كدوم ميخاد كمتر دوس داشته باشه تو چيكاره دلِ اون داريساكت شدمن هنوز نديدم زني ب اندازه مادرشوهرم غيبت گرِ شوهرش باشهالبته هزار الله اكبر كه واقعا حق دارهولي تا كِي تا كجا!؟بِبُر ديگه زبونتوبعد از اونجا هم رفتيم يه جا مسجد سالگرد يه خدابيامرزانقد حبه ذِر ذِر كرد نهار نخورده ؛ يه نيشگون از دست بچه كَندم و مجلس نيمه كاره ول كرديم برگشتيم خونهانقده كسل بودم همش لم داده بودم به ور افتاده بودمنهار از غذاهاي ك داشتيم خورديم ظرفا همه تلمبار شدب حمد الهي خونه عُمقأ تميز بوديكي از تيشرتاي نوي حبه تو بازي با دوستش پاره شده بود يه مارك خريده بودم ك روي پارگي چرخ كنم ، يه نيم نگاهي كردم ببينم ماركِ كجاس ديدم نيس ، از خدام شد بيشتر نگشتم كه مبادا پيدا شه حال نداشتم برم سراغ چرخعصري گوشيم تو آشپزخونه زدم ب شارژبي گوشي رفتم اتاق كپيدم ديدم لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 147 تاريخ : جمعه 21 مرداد 1401 ساعت: 17:46